من و تو

بازم نی نی نشد

نشد که نشد  نمیدونم بخندم یا ناراحت باشم  -  فک کنم از فرط ناراحتی باید بخندم احتمالا  امروز دیگه نتونستم طاقت بیارم و رفتم آزمایش دادم ولی منفی بود  قبل از آزمایش سیامک انقد خوشحال بود که وقتی گفتم خبری نیست کلی خورد تو ذوقش  اه ... هی میگم نگم بهش _ هی نمیشه  از دست من  خودمم نمیدونم از دست خودم چی کار کنم  آخه رهاااااااا آدم یه ذره راز نگه دار میشه  یه ذره کم حرف میزنه  بیام بزنم لهت کنم حالت سر جاش بیادددددددددددددددددددددددددددددددددددددد ناراحتیه سیامک بیشتر ناراحتم میکنه تا نبود بچه موندم اگه نیست پس چرا  هنوز .... نشدم       ______ بعدا ...
26 آبان 1392

یعنی من ...

نی نی کوچولوووووووووووووووووووو  فک کنم داری میای دارم از استرس میمیرم  چهار روز از وقت پری میگذره ، تست بارداری و امتحان کردم هنوز جواب نداده ولی من سابقه نداشته اینجوری تاخییر کنه  کلی استرس دارم نی نی کوچولوی من   نمیدونم چرا فک میکنم دختری ولی دوستام میگن پسری کلا هم هیچ فرقی نمیکنه چی چی هستی فقط سالم باشی واسه من و بابایی کافیه وااااااای میترسم برم آزمایش جواب منفی باشه بابایی هم فک میکنه هستی کلی داره صابون میزنه به دلش  خوشحاله خوشحاله ولی من همش استرس دارم اگه نباشی باز ضد حال میخوره بابایی صبح میگم یه تست بگیر برم شرکت ببینم ، میگه نــــــــــــــــــه ، تو خونه میگیرم که با هم ببینیم میگم هنوز ...
26 آبان 1392

فروش خونه

قرار شده خونمون و بفروشیم    ولی ... من هنوز لذت خونه خودمون و نبردم  واقعا دلم میسوزه واسه خونمون ولی خب ... سیامک هم حق داره ، مسیرش باعث شده آسایش ازمون گرفته شه  امروز یکی میخواد بره خونمون و ببینه ، خوش به حال کسی که میره اونجا زندگی کنه   تمیز _ راحت _ آروم  همه چی خوب وااااااااااااااااااااااااای خدا کنه فقط این یکی خونه ای که قراره بخریم _ به همون خوبی و آرومی باشه ، هر چند که دیگه مثل اون و نمیتونیم اینجا بخریم ولی چاره ای نیست دیروز ، با سیام سر این خونه خریدن کلی بحث کردیم و آخرشم حق با همسریه و من تسلیم شدم ولی نمیدونم با این دلم چی کار کنم خدایا ... بازم خودم و میسپرم به تو خودت هر چی ...
26 آبان 1392

خدا جونم ....

همه حسسا موقتیه  خوشحالی و ناراحتی یه لحظه میبینی خوشحالی و لحظه بعد یه اتفاق همچین میتونه بزنه تو ذوقت که خودت ندونی از کجا خوردی فقط میتونم بگم خدایا خودم و میسپرم به تو ، به تو که بزرگی ، تو ای که  حواست به همه چی هست  خیلی میترسم خیلی   ...
25 آبان 1392

من و حشرات خونگی :(

عاشق پنج شنبه و جمعه هستم  بعد از یه هفته کار و خستگی انقد کیف میکنم میرم خونه خودمون آروم  و ساکت تا صب میشینیم با سیامک فیلم میبینیم و چیپس و پفک میخوریم البته بیشتر موقع ها من تو آشپزخونه ام و صدای بابایی در میاد که چرا نمیرم پیشش بشینم و انقد میگه که منم میرم کنارش و یا با هم پای نت و تی وی میشینیم یا اینکه در حال خوردنیم اکثرا سعی میکنم شبای پنج شنبه واسه صبونه فردا عدسی درست کنم که بابایی صب نره نون بگیره ، آخه دلم نمیاد روز تعطیلی اذیت شه و بره بیرون یا وقتی سیام نمیذاره عدسی درس کنم صبا واسش پنکیک درس میکنم و وااااااای همه رو با سه شماره میخوره ماشا... راستی دو سریه تو آشپزخونه یه دونه سوسک میبینم من متنفرم م ...
19 آبان 1392

آمپول

نینی کوچولوی من  بچه افسانه  دختره و کلی داره واسش غش و ضعف میکنه   ای جون دلم خاله فدای تو بشه عزیزکم  _________ دیشب یکم تب داشتم ظهر مرخصی گرفتم و رفتم خونه و شب با سیام رفتیم دکتر چشمت روز بد نبینه مامانی هر جور کلکی از صب بود سر این مامانم و سیامک گذاشتم که نرم دکتر و آخر شب چون حالم خیلی بدتر شده بود دیگه نشد و این دکترااااام که نامردی نمیکنن و دو تا دو تا آمپوله که  به من میدن    ________ از بچه گی همیشه از دکتر رفتن و آمپول و قرص بدم میومد و هنوزم که هنوزه همینجوری ام کوچولو که بودم واسه یه آمپول خوردن نیم ساعت تو توالت میموندم و در و قفل میکردم و آخرش بابام با زور من و ازونجا میاورد بیر...
16 آبان 1392

...

امروز خوبه و لبریز از عشق  وقتی به دیروزم نگاه میکنم میبینم همه چی میگذره و همه چی _ خوب و بد _ کمرنگ میشه .  وقتی به دیروزم نگاه میکنم میبینم با داشتن زندگی الانم خیلی راحتم _  یه همسر خوب ، یه خونواده خوب ،  این نواسانات هم با بودن تلخیشون مثل قهوه میمونن  بعضی وقتا انقد تلخ میشه که دهنت و کز میکنه و بعضی وقتا انقد شیرینه که بازم دهنت و کز میکنه  تا بیای حد نرمالش و پیدا کنی و بدونی چه جوری میتونی قهوه دلخواهت و درست کنی کلی زمان میبره  امروز داشتم دفتر خاطراتم و مرور میکردم و دیدم بیشتر صفحات امسالم اینجوری   بوده و از هر 50 صفحه دو روزش   بودم  شکلکای حالاتم و که میبینم و وقت...
13 آبان 1392

پست موقت 2

بعضی وقتا فک میکنم بین همه چی میمونم  بین آدما ، بین خودم ، بین خانواده ها ، بین کارام ، بین خودم و شوهرم بین همه چی دلم واقعا هیچی نمیخواد نمیدونم وقتی ما آدما تو کار خودمون میمونیم ، واسه چی باید یه بچه هم بیاریم بچه بیاد که چی کار کنه ،  بیاد آخرش مثل من بمونه بین ما و خودش و این همه اضطراب و استرس و گم بشه بین آدما  بد جور دلم گرفته ، دلم انقد گرفته که فکر خوب شدنش و هم نمیکنم الان چند روزه تنها کاری که میکنم لبخند زدنه ، به همه چی به زندگی ، به خودم ، به دیگران دارم خودم و خوب نشون میدم ، یه آدم خوبی که به موقع به شوهرش میرسه و از هیچی بهونه گیری نمیکنه و واسه خونواده شوهرش قربون صدقه میره و واسه خونواده خودش قرب...
9 آبان 1392

شیطنت های بچه گونه

چند وقت پیش من و مامانم اینا خونه عمه ام دعوت بودیم و اونجا کلی همه ازین ور و اونور حرف زدیم و مامانا هم شروع کردن از خاطره بچه گیای ما  گفتن  همه از شیطنت ها گفتن و نوبت رسید به زن عموم  طبق گفته های اونا :  نعیمه ____ دختر عموم ____ وقتی کوچیک بود  هر وقت یکی از همسایه هارو میدید که مثلا یه کیسه سیب خریده ، میرفت در خونه اونارو میزد و میگفت : خاله ...  مامانم گفته سیب دارین ؟یکی به ما بدین  یا وقتی یکی تخم مرغ میخرید و نعیمه میدید که تو دستشون دارن میبرن ، میرفت در خونه همسایه و میزد و میگفت : خاله ... مامانم گفته تخم مرغ دارین ؟ یکی به ما بدین ! یه روز دیگه هم که عمو اینا مهمون داشتن ، ...
4 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد